داستان♥♥قربانی سرنوشت♥♥«19»
داستان♥♥قربانی سرنوشت♥♥«19»

کاترین صبح ساعت 8 صبح بیدا شد.یه نگاه به ساعتش کرد.دید ساعته هشته.یکم تعجب کرد.آخه چرا باید ساعت 8 صبح بیدار میشد.کاترین از رو تختش بلند شد.رفت و جلوی آینه و شروع به شونه کردن موهاش کرد.بعد از این که موهاشو شونه زد و رفت تو بالکن.یکم احساس غرور کرد.اون تونست از خودش در برابر لایتو دفاع کنه.کاترین رفت و لباساشو عوض کرد.تخته شاسیشو برداشت.یه برگه روش بود.باید درمورد یه گیاه گوشت خوار تحقیق میکرد.لبتابشو روشن کرد.تو گوگل اسم اون گیاهو نوشت.همین طور داشت مینوشت که یهو یه چیزی به ذهنش رسید.ساعت 8:15 یه برنامه بود راجع به گیاهان گوشت خوار.کاترین لبتابو تخته شاسیشو برداشت و رفت پایین.کاترین تلویزیون رو روشن کرد و زد همون کاناله.کاترین لبتابشو گذاشت رو مبل و شروع کرد به نوشتن.همین طور داشت مینوشت که یهو خواست صداشو بلندتر کنه اما اشتباهی زد کانال اخبار.دکمه هاش خیلی عجیب غریب بود.کاترین هی دکمه ها رو میزد که یهو دوباره همون کانال گیاهان اومدش.کاترین کنترلو پرت کرد پشت سرش دوباره همون کانال اخبار اومد.کنترل رفته بود زیر مبل.کاترین رفت تا کنترلو از زیر مبل برداره.این قدر زور زد تا تونست از زیر مبل برش داره. خواست بزنه اون کانال گیاهان که یهو اون خبرنگاره شروع کرد حرف زدن راجع قتل تو دبیرستان.کاترین رفت رو مبل نشست و به حرفای اون خبرنگاره گوش داد.داشت میگفت:«دبیرستان مشهور شبانه توکیو تبدیل به دبیرستان وحشت شده است.دیشب جنازه دو دختر جوان در دفتر مدیر دبیرستان پیدا شد.دو شب پیش یه دختر خانم ناپدید شد.خانواده ی این دختر خانم اطلاع داده اند که بعد از تعطیل شدن دبیرستان دیگر او را ندیده اند.دبیرستان شبانه تا یه هفته تعطیل میباشد تا پزشکی قانونی بتواند کامل تمام دبیرستان را بازرسی کند.»

کاترین خیلی تعجب کرد.لبتابشو برداشت و رفت تو سایت پزشکی قانونی اما چیزی گیرش نیومد.مجبور شد سایت پزشکی قانونی رو هک کنه.بعد از این که هکش کرد رفت و اطلاعاتشونو در اورد.عکسایی از اون دو دختر گرفته بودن.رو گردنشون جای دندونای نیش بود.کاترین یه گزارش پیدا کرد.نوشته بود:«به احتمال زیاد دندونای نیش گرگ است اما اگر گرگ به آن دو حمله کرده باشد پس چرا در دفتر مدیر پیدا شدن؟»

کاترین هم واسش سوال شده بود.کاترین بدو بدو رفت سمت اتاق ریجی.درو باز کرد.ریجی جلوی ویترینش ایستاده بود:

کاترین:ریــــجی!!

ریجی:آروم.چه خبرته؟اینجا عمارته نه چاله میدون

کاترین:بیا....بیا...پایین

ریجی:مشکلی پیش اومده؟

کاترین:نه مگر اینکه  به چی بگی مشکل!

ریجی:چیشده؟

کاترین:خب....جنازه دو تا دخترو تو دبیرستان پیدا کردن.منم فضولیم گل کرد و رفتم سایت پزشکی قانونی رو هک کردم و دیدم که روی گردنشون جای دندون نیشه.اونا فکر میکنن کار گرگه اما خب چرا تو دبیرستان پیدا شدن.

ریجی:دندون نیش؟.....هممممم...من میرم بقیه رو صدا کنم.تو هم برو پایین

کاترین رفت پایین و تو سایت پزشکی قانونی همین طوری گشت.بعد از یه ربع هر 7 تاشون اومدن پایین:

نیکلاوس:چه خبرتونه؟دیشب ساعت 5 صبح خوابیدم

آیاتو:هممون 5 صبح خوابیدیم

شو:باز چرا ما رو صدا زدی؟

ریجی:اگر کم حرف بزنید میگم

لایتو:هنوز سرم درد میکنه

کاترین:نوش جونت

لایتو:چی؟خونت؟آره نوش جونم

سوبارو:دیشب راحت خوابیدی؟

لایتو:خفه

ریجی:خب کاترین همون چیزایی که به من گفتی روبه اینا هم بگو

کاترین همه چی رو بهشون گفت.عکسا رو هم نشونشون داد:

لایتو:هممممم.....با این که خونشون شیرین به نظر میاد کار من نبوده

آیاتو:همچنین

کاناتو:من و تدی از دختر سوسولا تغذیه نمیکنیم

سوبارو:من که دیشب پیش تائو بودم

ریجی:این کار دور از ادبه.شو هم اون قدر تنبل هست که نخواد از این کارا بکنه

همه داشتن نیکلاوسو نگاه میکردن:

نیکلاوس:چتونه؟چرا منو نگاه میکنین؟من دیشب که اصلا دبیرستان نبودم.اگر به این دو تا دختر حمله میکردم تنها چیزی که ازشون باقی میموند چشماشون بود

ریجی:اینا دندونای نیش ما نیست.

کاترین:از کجا فهمیدی؟اونوقت؟

ریجی:با توجه به جای دندونای نیش کار یه دختر بوده.

کاترین:چـــی؟کرولاین؟غیر ممکنه.

ریجی:نه.کرولاین تازه تبدیل به خون آشام شده اما باید این احتمال هم در نظر گرفت

نیکلاوس:من باید یه چیزی بگم

ریجی:چی؟

نیکلاوس:خب....دو شب پیش کرولاین حالش بد بود و اومد پیش من.منم بهش پیشنهاد کردم از یکی از دانش آموزا تغذیه کنه ولی نتونست خودشو کنترل کنه و دختره رو کشت.منم جنازشو تو جنگل دفن کردم.

ریجی:چرا زودتر نگفتی؟

نیکلاوس:این یه راز بین منو کرولاین بود.

ریجی:زود به کرولاین زنگ بزن بگو بیاد اینجا

کاترین:چرا؟

ریجی:باید جلوشو بگیریم ممکنه ما رو لو بده.

کاترین:اما......

ریجی:فقط زود باش

کاترین گوشی نیکلاوسو گرفت و به کرولاین زنگ زد اما کرولاین جواب نداد.کاترین به بانی زنگ زد:

کاترین:بانی....سلام...منم کاترین

بانی:سلام...چیشده یادی از ما کردی؟

نانامی از پشت تلفن:

نانامی:کیه بانی؟

بانی:کاترینه.

کاترین:اون صدای نانامی بود؟

بانی:آره.دیشب کریسو جلوی خونمون پیدا کردیم.الان اینجا سهون،تائو،نانامی و روشنا در خدمت شماییم

کاترین:اوه چه خبره!

بانی:کاریم داشتی؟

کاترین:آره کرولاین گوشیشو برنمیداره.میشه اونو بیاریش اینجا

بانی:باشه راستی اخبارو گوش دادی؟

کاترین:آره

بانی:به کی مشکوک شدی؟

کاترین:نمیدونم

بانی:اوه...باشه پس یه ساعت دیگه تو عمارت میبینیمت بای

کاترین:بای

نیکلاوس:بهشون گفتی؟

کاترین:چیرو؟

نیکلاوس:قضیه دبیرستانو؟

کاترین:خودشون میدونن.

یه ساعت دیگه بانی با کرولاین،روشنا،تائو و سهون رسید عمارت.کرولاین یه چتر همراهش بود و بالای سرش گرفته تا نور خورشید بهش نخوره:

کاترین:سلام بچه ها عه کرولاین....چرا با خودت چتر اوردی؟

کرولاین:چون...چون......

روشنا:آفتاب اونو میسوزونه.

کاترین:جانم؟!؟

بانی:آره طبق افسانه ها خون آشاما نمیتونن تو نور خورشید راه برن

کاترین:اوه...

کاناتو:پس ما چرا میتونیم؟

آیاتو:خودتو با یه خون آشام تبدیل شده مقایسه میکنی؟ما خون آشام اصیل هستیم

کرولاین:شیطونه میگه....

بانی:وای خدا....از دست شما

کرولاین:بانی خواهشا زود طلسمتو روم انجام بده من دیگه اعصاب ندارم

کاترین:چه طلسمی؟

بانی:یه طلسمی هست که باعث میشه خون اشاما بتونن توروز راحت باشن

کاترین:اهان

بانی:سهون اون کتابو بده

سهون:بیا

تائو:ای کاش کریس هم اینجا بود

کاترین:خب چرا نیومد؟

تائو:دیشب بیهوش جلوی در خونه ی بانی پیداش کردیم

روشنا:اونم.....وای خدا..

تائو:لخت!0___0

کاترین:جانم؟!؟!؟!

روشنا:آره....

کاترین:یکم.....عجیبه

نیکلاوس:چیش عجیبه؟وقتی تبدیل به یه گرگ میشی توقع داری جین پامون باشه و کروات بسته باشیم؟

کاترین:نه

لایتو:خب زود باش جادوگری کن که دارم از هیجان منفجر میشم

بانی:هیجان نداشته باش.اتفاق خاصی نمیوفته.خب لایتو بیا جلو

لایتو:چرا؟چون ذوق دارم؟

بانی:یه جورایی

لایتو:خب.....

لایتو رفت جلو.بانی یه جام برداشت و رو هوا نگهش داشت.دست لایتو رو محکم گرفت و دستشو با یه وِرد برید:

لایتو:آخخخخخخخ.......

بانی خونشو ریخت تو اون جام:

بانی:فکر کردم از این کار خوشت میاد

لایتو:خوشم میاد؟به نظرت من مازخیستم؟

بانی:نــــــــــــه.....ولی سادیسم به نظر میای.

لایتو:مچکرم بابت تعریفت!

بانی:کاترین....آم میتونی یکمی از خونتو بهم بدی؟

کاترین:چی؟

بانی:نگران نباش فقط یه قطره.

سوبارو:برای چی؟

بانی:برای این که بتونم طلسمو اجرا کنم به خون همزاد احتیاج دارم

کاترین:منظورت از همزاد چیه؟باید همین الان برام توضیح بدی!

بانی:ببین مطمئن باش بعد از اجرا شدن این طلسم برات توضیح میدم.

کاترین:باشه..

بانی:اجازه هست؟

کاترین:آره

بانی با سوزنی که داشت انگشت کاترینو سوراخ کرد و یه قطره خون توی اون جام ریخت.پرده رو کنار زد تا نور خورشید به اون جام بتابه.اون کتابو باز کرد و چیزی زیر لب خوند.بعد از چند از ثانیه اون جامو برداشت و سمت کرولاین رفت:

بانی:بخورش

کرولاین:الان به نظرت نباید یه بادی از تو پنجره بیاد یا ......

بانی:تو چقدر خیالاتی هستی

کرولاین:نه فقط دارم مطمئن میشم.....

بانی نتونست تحمل کنه.جامو برد سمت دهن کرولاین و زور به خوردش داد:

کرولاین:چه خبرته؟نزدیک بود خفم کنی!

بانی رفت سمت پنجره و کل پرده رو کنار زد.نور به کرولاین تابید.کرولاین دستشو گرفت جلوی صورتش.بعد از چند ثانیه دستشو از رو صورتش برداشت:

کرولاین:اگه کار نمیکرد چی؟

بانی:وای که چقدر رو مخی.

لایتو:خب بهتر نیست به بیچ-چان قضیه همزاد رو بگی

بانی:چی به تو میرسه؟تو و سوبارو که از قبل میدونستید.

کاترین:چی؟

بانی:آره اونا قبل از این که باهاشو آشنا بشی میدونستن.منم از قبل میدونستم

کاترین:سوبارو

سوبارو:نمیخواستم از این موضوع با خبر بشی.

کاترین:چرا؟

لایتو:چون تو همزاد قربانی قبلیمون هستی.

کاترین:چی؟قربانی؟

بانی:خب بهتره همتون خوب گوش کنین.لطفا همتون بشینید تا کله ی همتونو نشکستم!!

همشون گرفتن نشستن.کاترین بیشتر از همشون کنجکاو بود:

بانی:خب کاترین...... تو وقتی به دنیا اومدی این شکلی نبودی.

کاترین:منظورت چیه این شکلی نبودم؟

بانی:یعنی مثل الان موهات و چشمات قهوه ای نبودن.اون موقع موهات بلوند بودن و چشمات قرمز مایل به صورتی بودن.

سوبارو:تو اینارو از کجا میدونی؟

بانی:چون مادربزرگم دوست مامان کاترین بوده.راستش مادر تو هم یه ساحره بود.

کاترین:خدای من.....

بانی:آره کلی راز هست که تو ازشون خبر نداری.بعضیاشونم با خبر میشی اما نه اینجا.

ریجی:چرا؟

بانی:چون خانوادگی هستن

شو:یه جوری حرف میزنی انگار خواهر تنیش هستی!

بانی:شاید خواهرش نباشم اما چیزی کمتر از یه خواهر براش نبودم حالا هم دیگه حرفی نباشه.خب کجا بودم؟

روشنا:مادر کاترین یه ساحره است

دیمن:بود.

بانی:آهان آره.....بعد از متولد شدن تو یه روز یه خانمی میاد پیش مادرت.اون یویی بود.

آیاتو:خب خب خب خب داستان دیگه بسه.

تائو:چرا؟مگه چه اشکالی داره؟

آیاتو:چون خانم ساحره داره یه شخصیت جدید وارد داستان میکنه.کسی که ازش متنفرم

کاترین:یویی؟چرا؟چرا ازش متنفری؟

لایتو:چون جناب عاشقش بوده اما وقتی تبدیل به یه خون اشام شد و قلبش به سختی یه سنگ شد بهش خیانت کرد.

سهون:چرا؟

کاناتو:چون بلاهای زیادی سرش اورده بود

آیاتو:تنها من نبودم.فقط من نبودم که ازش خون میخوردم.همتون بودید.همتــــــــون

سوبارو:راس میگه اما همه ی این تقصیرا کار کاناتو بود.اون بود که یویی رو تبدیل به خون آشام کرد.

کاترین:خفــــــــــــــــه شیـــــــــــــــــد!!!!

همشون ساکت شدن:

بانی:دختر یعنی این.خب کاترین یویی دختری بوده که اومده بود پیش اینا تا باهاشون زنگی کنه.تو این عمارت اتفاقای وحشتناکی براش افتاد که قرار نیست سر تو بیاد.اون بعد از یه مدت با 4 تا پسر دیگه که مثل کرولاین خون آشام تبدیل شده بودن آشنا میشه و اتفاقاتش 4 برابر میشه.بعدا هم با 2 تا برادر گرگینه آشنا میشه.بعد همون طور که سوبارو گفت کاناتو یویی تبدیل به خون آشام کرد.یویی نمیتونست از خون انسان ها تغذیه کنه به خاطر همین اونو بردن پیش پدرشون.پدرشون قلب اونو تبدیل به سنگ کرد.یویی هم به فکر انتقام از این 13 نفر افتاد چون فکر میکرد با اون مثله موش آزمایشگاهی رفتار کردن.اون با کمک ساحره ای از نسل قبلی من اونا رو بهم پیوند زد و خنجر مادر سوبارو رو تو سینه سوبارو فرو کرد اما یه جای کارو اشتباه کرد.با اون خنجر هر کسی رو میشه کشت به غیر از سوبارو.پس اونا زنده موندن.خب بریم سر داستان خودمون

سهون:یه نفسی بکش.من جات بودم خفه میشدم.

بانی:خفه!یویی اومده بود تا تو رو بکشه.اون میدونست تو همزادشی اما مادرت جلوشو گرفت.اون از این که دخترش همزاد همچین هیولاییه عذاب میکشید به خاطر همین تو رو تغییر داد.موهاتو و چشماتو قهوه ای کرد.مادربزرگ منم برای اینکه یه هدیه ای به تو داده باشه پاکیه ابدی داد.

دیمن:یعنی چی پاکی ابدی؟

بانی:یعنی برای همیشه قلبت پاک و نورانی میمونه به خاطر همین اون نماد روی پات ایجاد شده.اولش یه صلیب ساده بود بود اما بزرگتر شدی اون هم باهات بزرگتر شد.

کاترین:اوه خب خب چرا مادرم اینا رو بهم نگفت؟

بانی:نمیدونم.

کاترین:من باید از اون رازهای دیگه هم باید باخبر بشم

بانی:همون طور که گفتم اینجا نمیتونم بگم.

کاترین:اوه....چه بد شد.

بانی:اوه یه چیزی یادم رفت.امروز ساعت 9 شب بیا قبرستون.یه چیز مهمو باید بهت بگم

لایتو:البته اگه من بذارم یا کاترین زنده بمونه

بانی:نگران نباش چون دیگه قرار نیست کسی از کاترین خون بخوره یعنی فعلا.

کاناتو:چرا اونوقت؟

بانی یه بطری آب داد بهش داد:

بانی:همشو همین الان بخور

کاترین:چرا؟

بانی:بهم اعتماد نداری؟

کاترین:چرا دارم اما....

بانی:زود باش

کاترین کل آب توی بطری رو خورد:

کاترین:خب الان باید چه اتفاقی بیوفته؟

بانی:میدونی چی خوردی؟

کاترین:نه.مگه چی بود؟

بانی:هه هه .......شاهپسند

لایتو:چــــــــی؟

آیاتو:تو روحت فوت!

کاترین:اوه معلومه کلی خاطرخواه دارم هه

بانی:آره خب بچه ها باید بریم.ساعت 9 میبینمت

کاترین:خداحافظ بچه ها

بچه ها:خدافظ

همشون از اونجا رفتن:

کاترین:کسی هوس خون نکرده؟هه هه هه

لایتو:کوفت

آیاتو:درد

کاناتو:زهر مار

کاترین:ها ها ها ها

کاترین رفت تو اتاقش.ساعت 9 بدون این که کسی بفهمه رفت قبرستون.تو کلیسا بانی منتظرش بود:

کاترین:بانی!

بانی:اوه کاترین بالاخره اومدی.کسی رو که با خودت نیوردی؟

کاترین:نه تنها اومدم.

بانی:خوبه آم راستی.....

کاترین:اگه میشه بریم سر اصلا مطلب

بانی:معلومه خیلی عجله داری.

کاترین:بانی!!!

بانی:باشه باشه موضوع سر پدرته.

کاترین:خب.....

بانی:پدرت......یه شکارچی خون آشام بود

کاترین:اینم روش.چیزه دیگه ای باقی مونده که نفهمیده باشم؟

بانی:آره دیمن هم خب پسر پدرته پس اونم یه شکارچی خون آشام خواهد شد

کاترین:چی؟

بانی:نترس باید به سن 18 برسه تا بتونه شکارچی خون آشام بشه.

کاترین:اوه.....اگه یکاری از بخوام برام میکنی؟

بانی:حتما.

کاترین:قلبمو تبدیل به سنگ کن.

بانی:چـــی؟

کاترین:دیگه نمیخوام احساساتی باشم.دیگه نمیخوام عذاب بکشم.پس......

بانی:این غیر ممکنه.من نمیتونم این کارو بکنم

کاترین:خواهش میکنم.

بانی:خواهش نکن.نمیتونم

کاترین:معلومه خیلی دوست داری عذاب کشیدنمو ببینی.

کاترین رفت سمت در کلیسا:

بانی:باشه کاترین.این کارو انجام میدم

کاترین:ممنونم دوست عزیزم

بانی و کاترین رفتن بین قبرها:

بانی:فقط نباید بترسی

کاترین:مگه اتفاقی خاصی قراره بیوفته؟

بانی:نه فقط....فقط.....

کاترین:فقط چی؟

بانی:بهتره برگردیم سر کارمون

کاترین:باشه.

بانی دستهای کاترینو گرفت و چشماشو بست.همین طور که داشت وِرد رو میخوند از دستهای بانی داشت آتیش میومد.دستای کاترینم داشت میسوخت:

کاترین:بانی......بانی..........

بانی توجهی نمیکرد.یهو یه دایره ای دور بانی و کاتری کشیده شد.دایره ی آتشی.اون آتیش گُر گرفت و زیاد شد.رگهای دستای بانی و کاترین بیرون زده بود.کاترین و بانی معلوم بود داشتن درد میکشیدن.کاترین نتونست تحمل کنه و بیهوش شد.اون آتیش خاموش شد و بانی به خودش اومد.سرشو گرفت و تا خواست بیوفته دیمن گرفتش.لایتو و سوبارو هم اونجا بودن:

سوبارو:تو چیکار کردی؟

بانی:کاری که خودش خواست.

لایتو:قلبشو سنگ کردی؟آخه چرا؟

بانی:چون دیگه نمیخواست از دست شما ها عذاب بکشه.

سوبارو:از دست لایتو یا من؟

بانی:همتــــــون.

سوبارو کاترینو بغل کرد و بردش سمت ماشین:

لایتو:از این کارت پیشیمون میشی.

دیمن:یکی باید بیاد خودتو بگیره.

لایتو:تو حرف نزن هویجی!!

دیمن:با من درست حرف بزن

لایتو:اگه نخوام؟

بانی:دیمن خواهش میکنم بس کن.

لایتو:به نظرم باید به حرف اون گوش کنی البته اگر نمیخوای بمیری.

لایتو رفت و سوار ماشین شد.دیمن بانی رو برد سمت موتورش و اونو رسوند به خونش.وقتی دیمن داشت میرفت بانی گونشو بوسید.دیمن یکم خجالت کشید و رفت.بانی همین طور جلوی در ایستاده بود و داشت رفتنشو نگاه میکرد که یهو اَبی درو باز کرد:

اَبی:سلام عزیزم

بانی:آه ه ه ه ه ه ه

اَبی:میبینم عاشق شدی.

بانی:خودمم نمیدونم.شاید

اَبی:خدای من.....از دست شما جوونا

بانی:اما اَبی....

اَبی:چیشده؟

بانی:من کاری کردم که نباید میکردم

اَبی:بانی تو چیکار کردی؟

بانی:هدیه ی تو رو از بین بردم

اَبی:بانی!!

بانی:خودش ازم خواست.چیکار میتونستم؟

اَبی:اوووووف اشکالی نداره.یه کاریش میکنیم.

برای قسمت بعدی کمتر از 15 تا نظر ندید.

 


نظرات شما عزیزان:

ناهید
ساعت15:25---23 تير 1395
بقیش بدو ووو
پاسخ:باشه باشه


نانامی
ساعت13:37---21 تير 1395
سلام خییییلی قشنگ بوددد یه چند وقت نبودم واسه همین وبم تار عنکبوت بسته خخخخخ.ولی خیلی خوب نوشتی.منم تا فردا داستانمو میزارم
پاسخ:ممنون عزیزم


roshana
ساعت11:29---21 تير 1395
12

roshana
ساعت11:29---21 تير 1395
11

roshana
ساعت11:28---21 تير 1395
10

roshana
ساعت11:28---21 تير 1395
9

roshana
ساعت11:27---21 تير 1395
8

roshana
ساعت11:27---21 تير 1395
7

roshana
ساعت11:27---21 تير 1395
6

roshana
ساعت11:26---21 تير 1395
5

roshana
ساعت11:26---21 تير 1395
4

roshana
ساعت11:25---21 تير 1395
3

roshana
ساعت11:25---21 تير 1395
2

roshana
ساعت11:25---21 تير 1395
1

روشنا
ساعت11:24---21 تير 1395
عالیییییییییییییئییییییئ بود مثل همیشه قسمت بعدی قسمت بعدی یوهوووو

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 19 تير 1395 ] [ 13:57 ] [ katrin ] [ ]
LastPosts